شهدا

شهدا راهتان پا بر جاست

شهدا

شهدا راهتان پا بر جاست

با ولایت تا شهادت

مطالب پربحث‌تر
نویسندگان

behnam mohammadi1 زندگینامه شهید بهنام محمدی

بسم الله الرحمن الرحیم من نمیدانم چه بگویم. من و دوستانم در خرمشهر می جنگیم به ما خیانت می شود. من می خواهم وصیت کنم , هر لحظه در انتظار شهادت هستم . پیام من به پدر و مادر ها این است که بچه های خود را لوس و ننر بار نیاورید از بچه ها می خواهم امام را تنها نگذارند و خدا را فراموش نکنند . به خدا توکل کنند . پدر و مادرها فرزندان خود را اهل مبارزه و جهاد در راه خدا بار بیاورید.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۱ ۲۱ خرداد ۹۶ ، ۱۸:۱۹
محمد جابر زاده انصاری

کسی که همچون شهید در این دنیا زندگی نکند، همچون شهید هم از دنیا نخواهد رفت و با حضور در مراسم شهدا به نحوی ادای دین به شهداست که می خواهیم همچون شهدا باشیم و راه و مسیر شهدا را بپیماییم وگرنه شهدا به یادواره نیاز ندارند


Image result for ‫شهدا الگو بودند‬‎

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۱ ۲۶ ارديبهشت ۹۶ ، ۱۴:۱۸
محمد جابر زاده انصاری

امام خامنه ای فرمودند:

جهاد امروزی کار فرهنگی کردن است. به این جهاد، جهاد کبیر می گوییند.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۱ ۰۸ فروردين ۹۶ ، ۰۱:۵۷
محمد جابر زاده انصاری

همسر شهید حاج محمدابراهیم همت می‌گوید:
«ابراهیم بعد از چند ماه عملیات به خانه آمد. سرتا پا خاکی بود و چشم‌هایش سرخ شده بود. به محض اینکه آمد، وضو گرفت و رفت که نماز بخواند. به او گفتم: حاجی لااقل یک خستگی در کن، بعد نماز بخوان. سر سجاده‌اش ایستاد ودر حالی که آستین‌هایش را پایین می‌زد، به من گفت: من با عجله آمدم که نماز اول وقتم از دست نرود. این قدر خسته بود که احساس می‌کردم، هر لحظه ممکن است موقع نماز از حال برود.»

                                                                   

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ فروردين ۹۶ ، ۰۱:۵۱
محمد جابر زاده انصاری

به گوش شهر بخوان که عیار بالا رفت
در انتخاب شدن انتظار بالا رفت

دلت رضاست اگر بر مسیر بسم الله
خوشا به آن که بر این اختیار بالا رفت

تو سربلند ترینی نترس اگر که سرت
به روی نیزه و یا روی دار بالا رفت

زمین اگر بزنندش، زمین نخواهد خورد
هر آن که در نظر این تبار بالا رفت

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ بهمن ۹۵ ، ۱۹:۲۳
محمد جابر زاده انصاری

وقتی این شهید به خانه برگشت، دید که مادرش در خانه نیست. او در وسط حیاط مقداری لباس نشسته دید و با زحمت زیاد لباس ها را شست. وقتی که مادرش به خانه برگشت، دید که لباس ها شسته شده است. او وقتی به دم در رفت، کفش های پسرش را دید. او به اتاق رفت و وقتی پسرش را دید، گفت(( دردسر های جنگ یک طرف حالا هم که برگشتی به خودت زحمت می دهی؟!)) پسرش گفت:(( این کار ها برای من افتخار است.))


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ دی ۹۵ ، ۱۶:۰۰
محمد جابر زاده انصاری

img_20161114_203914از خانه بیرون می‌آیی، دست ادب بر سینه می‌گذاری و به ولی نعمتت علی ابن موسی الرضا(ع) سلام می‌دهی، چگونه می‌توانی با خیالی آسوده سر بر بالین بگذاری در حالی که مقبره حضرت زینب(س) طعمه نیرو‌های تکفیری شده است.

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ دی ۹۵ ، ۱۹:۰۲
محمد جابر زاده انصاری


سقف بالا سر ( از خاطرات شهید سید سجاد حسینی )
بعد از یازده سال تازه وارد منزل جدیدمان شدیم. و هنوز وسایل منزلمان را سرجایشان قرار نداده بودم.
سیدسجاد موقع رفتن گفت:خدا راشکر که سقفی بالای سر شما و محمدپارسا آمد تا در نبود من اجاره نشین نباشید.
ولی سعی کنید سالن پذیرایی را سرو سامان دهید.
زیرا قرار است مهمانهایی داشته باشید و دیگر ادامه نداد او بوی شهادت را حس میکرد
و میدانست منزل جدیدمان قرار است مملو از مهمانهایی شود که بعد از  شهادتش به دیدار ما خواهند آمد.
.راوی :همسر شهید
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۲ آذر ۹۵ ، ۲۰:۵۸
محمد جابر زاده انصاری

چشمام تار میدید که متوجه شدم یه ایرانی داره میادو تیر خلاص میزنه ، نفسمو حبس کردم ک نفهمه زندم ، تا منو برگردوند ناگهان نفسم زد بیرون تا فهمید زنده ام جلوم نشست و منم پیراهنمو جلوش گرفتم به نشان این که اسیر شدم ، دیدم عربی بلده،بچه خوزستان بود،
گفت اسمت چیه گفتم علی ، علی کاظم .
گفت تو اسمت علی هستشو با ما میجنگی ؟؟

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ آذر ۹۵ ، ۲۳:۱۱
محمد جابر زاده انصاری
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۱ شهریور ۹۵ ، ۲۳:۵۷
محمد جابر زاده انصاری