*بار
اول تو پرواز تهران به دمشق از صندلى جلویى بلند شد و رو به من گفت: آقا
سهیل! براى ساخت مستند مى رید سوریه؟ گفتم: لو رفتم؟ گفت: تو سالن ترانزیت
دیدم تون. بعد این شروعى بود براى برادرى من و حسین. مى گفت تازه بچه دار
شده. "کوثر". مثل بت مى پرستیدش. وقتى تو یکى از هم راهى ها پاش خورد
میکروفون دوربینم رو شکوند، تا روز آخر عذاب وجدان داشت. حتا پس از این که
خودش شکسته گى رو ترمیم کرد.
*حسین
یکى از پروژه هاى اصلى عکس ممد بود. از همه چى ش عکس مى گرفت. حتا
خوابیدن. بنا بود تو ایران هم ممد تاجیک بره سراغ ش و از خونه و زنده گى ش
هم عکس بگیره. در کنار خانومش و کوثر. ممد مى خواست از کوثر پرتره هاى حسین
پسند بگیره. نمى دونم گرفت یا نه
*هر کدوم از بچه ها که شهید مى شدند،
اولین نفر حسین بود که خبرم مى کرد. و همه ش حسرت مى خورد. هر از چندى
پیامکى بهم مى داد. یا از این ور، یا از کنار ضریح خانم زینب یا رقیه
خاتون. تو تشییع پیکر حاج اسماعیل اکبرى با هم بودیم. قرارمون رو از شب قبل
تنظیم کرده بودیم. اون روز کنار هم خیلى حال کردیم. خیلى. چه قدر واسه
اتفاقى که براى تجهیزات و راش هاى من افتاده بود دل مى سوزوند. همه شون رو
لعنت مى کرد. تا لحظه ى آخرى که با هم بودیم پى گیر بود
*دو روز پیش تو
مراسم ختم پدر خانم یکى از بچه ها، سراغش رو از مسؤولش گرفتم. گفت: دو، سه
روزى هست که رفته اون ور. یه چیز غریبى از دلم گذشت.
