نوجوانی شهید گشتاسب گشتاسبی
جمعه, ۲۷ شهریور ۱۳۹۴، ۰۴:۵۵ ب.ظ
فقط چهارده سالش بود. شب عملیات دیدمش. تا نزدیکی های اذان صبح، پیش خودم بود. صدای اذان یکی از رزمند ها آمد؛ اذان صبح شده بود. من بودم و گشتاسب و پیرمردی که کنارمان می جنگید(پیرمرد گردان). باران آتش و گلوله، لحظه ای تمامی نداشت. پیرمرد گفت: مگر می شود تو این اوضاع، نماز خواند و...؟ هنوز حرف های پیرمرد تمام نشده بود که گشتاسب، حالت مردانگی به خودش گرفت و گفت: عمو! حواست کجاست؟! یادت رفته که ما برای همین نماز آمدیم و داریم می جنگیم؟! بعدش هم الله اکبر گفت و شروع کرد به نما ز خواندن!
۹۴/۰۶/۲۷