خاطره دیگر از شهید خرّازی
شنبه, ۱۴ شهریور ۱۳۹۴، ۱۱:۰۳ ق.ظ
یک روز که شهید خرّازی از جبهه بر می گشت، ماشین تانک آبی را دید وبه طرف آن رفت. مالک آن ماشین شخصی بود که شهید خرّازی را نمی شناخت. شهید خرّازی به او گفتند:(( لطفا اگه میشود شیر را برایم باز کنید تا دستانم را بشویم، چون شهید خرّازی یک دست نداشت باز کردن آن شیر برایش سخت بود. آن مرد شیر را باز کرد وهمین طور که دستش را می شست، از روی شوخی شیر آب را داخل یقه شهید خرّازی کرد. شهید خرّازی برگشت و به آن مرد لبخندی زد. قضیّه این که جز لبخند چیزی نگفت مال همین داستان بود.
۹۴/۰۶/۱۴