رزق حلال
سه شنبه, ۱۷ شهریور ۱۳۹۴، ۰۴:۰۵ ب.ظ
یک روز، ابراهیم کاری کرد که پدر از او خواست از خانه بیرون برود وتا شب بر نگردد! او هم رفت و تا شب هم نیامد.
همه خانواده ناراحت بودند که ناهار چه کرده و چه خوره؟ شب که برگشت با ادب سلام کرد، بلافاصله سؤال کردیم: ناهار چی خوردی؟ ابراهیم گفت: توی کوچه راه می رفتم، دیدم یک پیرزن کلی وسایل خریده و نمی دونه چه طور ببره خونه! منم رفتم کمکش کردم. کلی تشکر کرد و به اصرار یک پنج ریالی بهم داد. چون برای اون پول زحمت کشیده بودم، خیالم راحت بود که حلاله وباهاش نون خریدم و خوردم.
(شهید ابراهیم هادی)
۹۴/۰۶/۱۷