شهدا

شهدا راهتان پا بر جاست

شهدا

شهدا راهتان پا بر جاست

با ولایت تا شهادت

مطالب پربحث‌تر
نویسندگان

خادم الشهدا سیخ عبدالله ضابط

دوشنبه, ۲۳ شهریور ۱۳۹۴، ۱۱:۵۵ ق.ظ

نماز ظهر و عصر رو حسینیه طلایه خوندیم و اومدیم بیرون ساعت سه و نیم بود که دیدیم حتجی ضابط، تازه داره از حسینیه میاد بیرون. دیدم از بس کریه کرده چشاش سرخ شده مثل این که قبل از نماز قبور شهدای گمنام که توی حسینیه هستند، نشسته و گریه کرده.

مقدار کمی تربت شهید پیشم بود، دادم دست حاجی. او هم بویید و به چشاش کشید. بعد به من گفت: فلانی این جیه؟ چه خاکیه؟ گفتم: تربت شهیده. گفت: نه بگو ببینم از کجا آوردی؟ این بوی خاصّی داره. نگاهی کردم و گفتم: راستش این خاک های سر چند تا شهیده. مقداریشو بین دوستان تقسیم کردیم، اینم به ما رسیده. گریه اش شدیدتر شد و بهم گفت: میشه این حهک را به من بدید؟ منم دو دستی تقدیمش کردم، از اون به بعد هر وقت حاجی می خواست روایتگری کنه، اوّل این خاک را می بویید بعد شروع می کرد از شهدا گفتن.  

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۴/۰۶/۲۳
محمد جابر زاده انصاری

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی