خادم الشهدا سیخ عبدالله ضابط
دوشنبه, ۲۳ شهریور ۱۳۹۴، ۱۱:۵۵ ق.ظ
نماز ظهر و عصر رو حسینیه طلایه خوندیم و اومدیم بیرون ساعت سه و نیم بود که دیدیم حتجی ضابط، تازه داره از حسینیه میاد بیرون. دیدم از بس کریه کرده چشاش سرخ شده مثل این که قبل از نماز قبور شهدای گمنام که توی حسینیه هستند، نشسته و گریه کرده.
مقدار کمی تربت شهید پیشم بود، دادم دست حاجی. او هم بویید و به چشاش کشید. بعد به من گفت: فلانی این جیه؟ چه خاکیه؟ گفتم: تربت شهیده. گفت: نه بگو ببینم از کجا آوردی؟ این بوی خاصّی داره. نگاهی کردم و گفتم: راستش این خاک های سر چند تا شهیده. مقداریشو بین دوستان تقسیم کردیم، اینم به ما رسیده. گریه اش شدیدتر شد و بهم گفت: میشه این حهک را به من بدید؟ منم دو دستی تقدیمش کردم، از اون به بعد هر وقت حاجی می خواست روایتگری کنه، اوّل این خاک را می بویید بعد شروع می کرد از شهدا گفتن.
۹۴/۰۶/۲۳