شهدا

شهدا راهتان پا بر جاست

شهدا

شهدا راهتان پا بر جاست

با ولایت تا شهادت

مطالب پربحث‌تر
نویسندگان

نوجوانی شهید علی بینا

سه شنبه, ۲۴ شهریور ۱۳۹۴، ۱۲:۲۲ ب.ظ

برادر شهید می گوید: اوضاع و احوال زندگیمان خیلی عجیب غریب بود. مانده بودم که علی توی اون اوضاع، درس و مشق انجام می داد! سر ظهر می رفتیم مکتب. باید حتما جلوی ملّا چهارزانو می نشستیم و هوش و حواسمان رو جمع درس می کردیم. بعد که می آمدیم خانه، پدرمان ما را می فرستاد دنبال گوسفند ها. هنوز نرسیده، مادرمان کی گفت: علی، این مشک را بگیر و برو سر قنات آب بیار. بعد از آوردن آب پدرمان داس می داد دستمان و می گفت: تا شب نشده برید هیزم جمع کنید. تازه شب، موقع نوشتن تکالیف بود؛ ملّا گفته بود اگه کسی ننویسه، سر و کارش با ترکه اناره! با همه این احوال، علی این قدر خوب درس می خواند که بار ها ملّا تعریفش را پیش بابام کرده بود.    

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۴/۰۶/۲۴
محمد جابر زاده انصاری

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی