نوجوانی شهید علیرضا کریمی
آن روز، به مسجد نرسیده بود. برای نماز به خانه آمد و رفت توی اتاقش. داشتم یواشکی نماز خواندنش را تماشا می کردم. حالت عجیبی داشت. انگار خدا، در مقابلش ایستاده بود. طوری حمد و سوره می خواند مثل این که خدا را می بیند؛ ذکر ها را دقیق و شمرده ادا می کرد. بعد ها درباره نحوه نماز خواندنش ازش پرسیدم، گفت: اشکال کار ما اینه که برا همه وقت می ذاریم، جز برای خدا! نمازمون را سریع می خونیم و فکر می کنیم زرنگی کردیم؛ امّا یادمون می ره اونی که به وقتش برکت می ده، فقط خود خداست.
بعد از ماجرای بنی صدر، یک روز با بچّه ها، سر قضیه نافرمانی بنی صدر از امام، خیلی بحث کردیم. دیدم علیرضا یه گوشه ای ایستاده و با حالت خاصّی به ما نگاه می کنه؛ مثل این که داشت با نگاهش مطلبی را به ما می گفت. رفتم پیشش و گفتم: چیزی شده؟ گفت: می شه بگید دارید سر چی بحث می کنید؟! خدا به ما ولی فقیه داده، ما رهبر داریم، راهمون معلومه، هر چی آقا فرمود همونه، ما باید اطاعت کنیم. این بازی های سیاسی بد نیست؛ امّا خیلی دور و بر این مسایل چرخیدن، ما را از اصل موضوع - که ولایت فقیه باشه – دور می کنه. و ادامه داد: حواستون کجاست؟! یادتون رفته که امام فرمودند: پشتیبان ولایت فقیه باشید تا به مملکت شما آسیبی نرسد؟!