نوجوانی شهید علی چیت سازان
جمعه, ۲۷ شهریور ۱۳۹۴، ۰۴:۴۰ ب.ظ
کم توقع بود. اگر هم چیزی برایش نمی خریدیم، حرفی نمی زد. نوروز آن سال که آمده بود، پدرش رفت و یک جفت کفش نو برایش خرید. رزو دوم فروردین، قرار شد برویم دید و بازدید. تا خانواده شال و کلاه کردند، علی غیبش زد. نیم ساعتی معطل شدیم تا آمد. به جای کفش، دمپایی پاش بود. گفتم: مادر، کفشات کو؟ گفت: بچّه سرایدار مدرسه مون کفش نداشت، زمستان را با این دمپایی ها سر کرده بود؛ من رفتم کفش هام رو دادم بهش. اون موقع، علی دوازده سال بیشتر نداشت.
۹۴/۰۶/۲۷