نوجوانی شهید امیر ناصر سلیمانی
شنبه, ۲۸ شهریور ۱۳۹۴، ۱۱:۱۰ ق.ظ
پیکرش را با دو شهید دیگر، تحویل بنیاد شهید داده و گذاشته بودند سردخانه. نگهبان سردخانه می گفت: یکی شان آمد بخوابم و گفت: جنازه من رو فعلا تحویل خانواده ام ندید! از خواب بیدار شدم. هرچه فکر کردم کدامیک از این دو نفر بوده، نفهمیدم؛ گفتم ولش کن، خواب بوده دیگه. فردا قرار بود جنازه ها رو تحویل بدیم که شب دوباره خواب شهید رو دیدم. دوباره همون جمله رو بهم گفت. این بار فورا اسمشو پرسیدم، گفت: امیر ناصر سلیمانی. از خواب پریدم، رفتم سراغ جنازه ها. روی سینه یکی شان نوشته بود شهید امیر ناصر سلیمانی. بعد ها متوجّه شدم توی اون تاریخ، خانواده اش در تدارک مداسم ازدواج پسرشان بودند؛ شهید خواسته بود مراسم برادرش بهم نخورد!
۹۴/۰۶/۲۸