خواستن توانستنه...
شنبه, ۱۳ شهریور ۱۳۹۵، ۱۱:۳۹ ب.ظ
یک روز تو مغازه بابام نشسته بودم و داشتم تمرین جبر و مثلثات رو حل می کردم
به یک مسئله برخوردم که نتونستم حلش کنم
به یک مسئله برخوردم که نتونستم حلش کنم
دیگه داشتم کلافه می شدم که ناصر(شهید ناصر کاظمی) سر رسید بهم گفت:چته؟چرا پکری؟
گفتم:هرکاری میکنم این مسئله حل نمیشه.گفت:نگو نمیشه بگو نمیخوام
گفت:یعنی چی نمیخوام؟کلی وقت سرش گذاشتم ولی نمیشه.
سرش رو تکون داد و گفت:چند دقیقه حواست رو جمع کن و فکرت رو بده به من بعد با
حوصله تموم روش، حل مسئله رو بهم یاد داد و گفت:حالا ببین حل میشه؟
وقتی سعی کردم دیدم خیلی آسون حل شد.
بهم گفت:حالا دیدی میشه؟
پس خواستن توانستنه...
پی نوشت:
همه چی تو این دنیا خواستنیه!!یکی شهادت میخواد یکی دنیا رو میخواد یکی...ما چی رو میخوایم!!!
گفتم:هرکاری میکنم این مسئله حل نمیشه.گفت:نگو نمیشه بگو نمیخوام
گفت:یعنی چی نمیخوام؟کلی وقت سرش گذاشتم ولی نمیشه.
سرش رو تکون داد و گفت:چند دقیقه حواست رو جمع کن و فکرت رو بده به من بعد با
حوصله تموم روش، حل مسئله رو بهم یاد داد و گفت:حالا ببین حل میشه؟
وقتی سعی کردم دیدم خیلی آسون حل شد.
بهم گفت:حالا دیدی میشه؟
پس خواستن توانستنه...
پی نوشت:
همه چی تو این دنیا خواستنیه!!یکی شهادت میخواد یکی دنیا رو میخواد یکی...ما چی رو میخوایم!!!
۹۵/۰۶/۱۳