شهدا

شهدا راهتان پا بر جاست

شهدا

شهدا راهتان پا بر جاست

با ولایت تا شهادت

مطالب پربحث‌تر
نویسندگان

۱۴۹ مطلب توسط «محمد جابر زاده انصاری» ثبت شده است

آیا می دانستید؟ آیا می دانستید قمقمه های شهدا گردان حضرت ابوالفضل همیشه در عملیات ها یا خالی بوده و یا اگر هم پر بوده یک قطره آن هم خورده نشده است؟

آیا می دانستید بعضی از شهدا بدنشان پس از شهید شدن سالم بوده است؟

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ شهریور ۹۴ ، ۱۲:۰۳
محمد جابر زاده انصاری

این شهید در تهران زندگی می کند. همان طور که می دانید، خانه های تهران بسیار بلند است. روزی این شهید از جبهه برگشت، امّا دیر وقت بود. او برای این که پدر و مادر خود را بیدار نکند زنگ خانه را نزد و تا اذان ظهر بیرون خوابید. وقتی که پدر آن شهید برای نماز صبح به مسجد برود، پسرش را دید. او را به خانه برد. آن پدر شهید به پسرش گفت:(( چرا زنگ را زنگ را نزدی تا در را برایت باز کنیم.)) او گفت:(( نمی خواستم شما ها را از خواب بیدار کنم و باعث آزار شما بشوم.))   

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۹ شهریور ۹۴ ، ۱۵:۰۴
محمد جابر زاده انصاری

وقتی این شهید به خانه برگشت، دید که مادرش در خانه نیست. او در وسط حیاط مقداری لباس نشسته دید و با زحمت زیاد لباس ها را شست. وقتی که مادرش به خانه برگشت، دید که لباس ها شسته شده است. او وقتی به دم در رفت، کفش های پسرش را دید. او به اتاق رفت و وقتی پسرش را دید، گفت(( دردسر های جنگ یک طرف حالا هم که برگشتی به خودت زحمت می دهی.)) پسرش گفت:(( این کار ها برای من افتخار است.))

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۹ شهریور ۹۴ ، ۱۴:۵۳
محمد جابر زاده انصاری

وقتی که جنگ بود، گردان های مختلفی می شدند. اسم یکی از این گردان ها گردان امام حسین بود. فرمانده این گردان شهید خرّازی بود. برای ورود به این گردان به کارت ورود نیاز داشت. روزی نگهبان را عوض کردند. نگهبان فرمانده را نمی شناخت. یک روز خرّازی همراه با دوستش به گردان رفتند. خرّازی وقتی می خاست کارتش را در بیاورد دید که کارتش را نیاورده است. خرّازی به نگهبان گفت:(( اشکالی ندارد من وارد شوم.)) نگهبان گفت:(( چرا اشکال دارد، پیاده شو و چند بار کلاغ پر بو رو. همین که دوست خرّازی می خواست به نگهبان بگوید که این مرد فرمانده تو است، خرّازی به نشانه این که هیچ چیزی نگو دستش را گرفت. خرّازی پیاده شد و دور ماشین کلاغ پر رفت. تا این که یک نفر از گردان بیرون آمد و به نگهبان گفت:((چه کاری است می کنی ایشان فرمانده تو است.)) آن نگهبان به گریه افتاد و معذرت خواست.

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ شهریور ۹۴ ، ۱۷:۳۱
محمد جابر زاده انصاری

عراقی ها برا تضعیف روحیه ی بچه های بسیچی فیلم های زنده پخش می کردند.

یه روز یکی از بچه ها به نشانه اعتراض تلویزیون رو خاموش کرد. عراقی ها اونا گرفتن و بردن بیرون. هیچ کس ازش خبر نداشت......

برا استراحت ما را فرستادن به حیاط اردوگاه، وارد حیاط که شدیم اون بسیجی را دیدیم. یه چاله کنده  بودندو تا گردن گذاشته بودنش داخل چاله فقط سرش پیدا بود.

شب که شد صدای الله الکبر و ناله های اون بسیجی بلند شد، همه نگران بودیم.

صبح که شد گفتند شهید شده، خیلی دنبال بودیم علت ناله و فریاد دیشبش را بدونیم.

وقتی یکی از نگهبانان علتش را گفت مو به تننون راست شد. می گفت: زیر خاک این منطقه موش های صهرایی گوشت خوار وجود داره، موشها حس بویائ قوی دارن، وقتی متوجه دوستتون شدن، بهش حمله کردن و گوشت بدنش را خوردن.

صبح که بدنش را آوردیم بیرون تکه تکه شده بود.....

ما اینطوری شهید دادیم و حالا بعضیامون راحت پای کالانای ماهواره نشستیم و صحنه های زنده را تماشا می کنیم و گاهی با خانواده هم همراهی می کنیم و نمی دانیم یه روز همون شهید رو می یارن تا توضیح بده به چه قیمتی چشم خود رو از گناه حفظ کرده و غصه دوستان هم اسارتی خود رو داشته و شهادت را به جون خریده تا خود و دوستانش مبتلا به دیدن صحنه های زنده نشن.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ شهریور ۹۴ ، ۱۷:۱۸
محمد جابر زاده انصاری

اول که رفته بودیم {اردوگاه اسرا} گفتند: که کسی حق ورزش کردن نداره.

یه روز یکی از بچه ها رفت و ورزش کرد. مامور عراقی تا دید در حالیکه خودکار و کاغذ دستش بود، برای نوشتن اسم دوستمون جلو آمده بود. برگشت و گفت:((اسمت چیه؟)) رفیقمون که خیلی شوخ طلب بود برگشت و گفت:(( گچ پژ))

باور نمی کنید تا چند دقیقه آن مامور عراقی هر کاری کرد این اسم تلفظ کنه نتونست. ول کرد و گذاشت و رفت و ما هنینطور می خندیدیم!!

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ شهریور ۹۴ ، ۱۷:۱۳
محمد جابر زاده انصاری

تولد و کودکی

در سال ۱۳۳۶ در کوی کلم، از محله‌های فقیرنشین شهر اصفهان متولد شد. مذهبی بودن والدین از کودکی تأثیر زیادی در تربیت وی و ورود به محافل مذهبی داشت.

فعالیت‌های قبل از انقلاب

در کنار گذران دوران تحصیل عمومی، به آموزش‌های دینی هم می‌پرداخت. به تدریج به مسائل سیاسی آشنایی پیدا کرد و بدان علاقه‌مند شد. در این زمینه علاقه زیادی به مطالعه جزوات و کتاب‌های اسلامی داشت. در سال ۱۳۵۵ پس از اخذ دیپلم طبیعی به سربازی در مشهد اعزام شد. در آنجا فعالانه به تحصیل علوم قرآنی در مجامع مذهبی مبادرت داشت. پس از مدتی بالاجبار وی را به همراه عده‌ای دیگر به عملیات ظفار (عمان) فرستادند. وی این سفر را معصیت می‌دانست و نمازهایش را کامل می‌خواند. در سال ۱۳۵۷ به دنبال صدور فرمان خمینی مبنی بر فرار سربازان از پادگان‌ها و سربازخانه‌ها، او به همراه برادرش از خدمت سربازی فرار کردند. در این مدت، وی دائماً در پی فعالیت‌های انقلابی بود و با تشکل‌های انقلابی محل درتماس بود.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۴ شهریور ۹۴ ، ۱۷:۱۳
محمد جابر زاده انصاری

محمد ابراهیم همت (زاده ۱۲ فروردین ۱۳۳۴، شهرضا - در ۱۷ اسفند ۱۳۶۲به شهادت رسیده، جزیره مجنون)، از فرماندهان سپاه پاسداران ایران در جنگ ایران و عراق بود. او پیش از پیروزی انقلاب از فعالان ضد حکومت پهلوی بود. پس از انقلاب و در سال ۱۳۶۱ مدت کوتاهی را در جبهه جنگ لبنان و اسرائیل گذراند، و سپس به ایران بازگشت و در جبهه‌های جنگ ایران و عراق در عملیات‌های مهمی همچون فتح‌المبین، بیت‌المقدس، رمضان و خیبر مسئولیت‌های مهمی را عهده‌دار بود. او در اسفند ۱۳۶۲ در جریان عملیات خیبر به شهادت رسید.

زندگی و فعالیت آغازین

محمد ابراهیم همت در ۱۲ فروردین ۱۳۳۴ در شهرضای اصفهان بدنیا آمد و در همان شهر نوجوانی خود را با تحصیل گذراند و در سال ۱۳۵۲ دیپلم گرفت و در همان سال هم وارد دانشسرای تربیت معلم اصفهان شد و مدرک فوق دیپلم خود را در سال ۱۳۵۴ اخذ کرد. ۲ سال بعد برای گذراندن خدمت سربازی اقدام کرد. پس از سربازی به شهر خود بازگشت و مدتی در مدارس راهنمایی شهرضا به تدریس تاریخ پرداخت. در آن دوران او کوشید دانش‌آموزان را با افکار روح‌الله خمینی آشنا کند و همین امور سبب شد که چندین نوبت از طرف سازمان امنیت و اطلاعات کشور (ساواک) به او اخطار شود. گوشه و کنار، حرفهای نیش‌دار او به گوش حکومت رسید و خبر اخطار ساواک در پرونده تازه گشوده‌اش، ثبت گردید. پایش که به شهر قم باز شد و با علما نشست و برخاست کرد، دیگر فقط یک معلم نبود؛ بلکه در مساجد و محافل خصوصی هم سخنرانی می‌کرد و همین، ساواک را به تعقیب او کشاند. سخنان و افکار او مأمورین شاه را به تعقیب وی واداشته بود، به گونه‌ای که او شهر به شهر می‌گشت تا از دستگیری در امان باشد. نخست به شهر فیروز آباد رفت و مدتی در آنجا تبلیغ کرد. پس از چندی به یاسوج رفت. موقعی که در صدد دستگیری وی برآمدند به دوگنبدان عزیمت کرد و سپس به اهواز رفت و در آنجا سکنی گزید. با بالا گرفتن انقلاب ۱۳۵۷، به شهرضا بازگشت و سازمان‌دهی تظاهرات مردمی را بر عهده گرفت. در پایان یکی از راهپیمایی‌ها، قطعنامه آن را قرائت کرد و شایع شد که حکم اعدامش را صادر کرده‌اند و همین مسئله، او را تا روز پیروزی انقلاب در مخفی‌گاه‌ها نگه داشت.


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۴ شهریور ۹۴ ، ۱۶:۴۶
محمد جابر زاده انصاری

ایثار چیست؟ ما در اسلام دو نوع ایثار داریم . یک نوعی از ایثار شهادت است . شهادت بالا ترین ایثار است، زیرا کسی که به شهادت میرسد از جان خود گذشته است .

مثالی از شهادت در جنگ ایران و عراق بوده است . در این جنگ مردم ایران با عراق جنگ می کردند . بسیاری از رزمندگان اسلام در این جنگ به درجه بالای شهادت رسیدند .


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۴ شهریور ۹۴ ، ۱۶:۰۷
محمد جابر زاده انصاری